
مدتی است پذیرفتهایم که زیبایی قیمتی دارد که پرداختش از عهدۀ ما برنمیآید؛ فرقی هم نمیکند چقدر فقیر یا ثروتمند باشیم، در هر صورت مقادیری از زیبایی هست که از بضاعت ما خارج است. «اقتصاد» مهمترین توجیه ما برای تولیدِ امور نازیبا و زندگی در محیط زشت است. اما در پسِ این توجیه، تصوری خطرناک پنهان است و آن اینکه زیبایی امری «افزودنی» است. طراحان و تولیدکنندگان برای عرضۀ چیزی اقتصادیتر، چارهای ندارند جز اینکه زیبایی را فدای استحکام و کارامدی کنند مگر برای کسانیکه حاضرند بهای زیبایی را نیز جداگانه بپردازند. در هر صورت، فرض بر جدایی امر زیبا از امر اقتصادی است.
اما بنده قصد دارم بگویم: «هر چیز اقتصادی لاجرم زیباست». معنای این گفته را وقتی بهتمامه درک خواهیم کرد که معنی اقتصاد را فهمیده باشیم. اقتصاد به کمک میآید تا از منابعی محدود در جهت تحصیل بهترین نتیجه، حداکثر بهره را ببریم. از منظر اقتصاد هر چیز مأموریتی دارد و وقتی اقتصادی است که بتواند این مأموریت را به بهترین نحو به انجام رساند. به این اعتبار هر آنچه در طبیعت هست یعنی درخت، گل، عقاب، کبوتر و ... حتما اقتصادی است، چه در غیر اینصورت محکوم به فناست. اما کیست که نپذیرد گل، کبوتر، درخت و ... زیبا هم هست. به سخن دیگر زیباییِ گل چیزی منفک از مأموریتش نیست، همانقدر که زیبایی عقاب همسو با هدفی است که برای آن آفریده شده است.
این فقط دربارۀ امور طبیعی صادق نیست. سنت اگزوپری تعبیر جالبی دربارۀ طراحی هواپیما دارد. به زعم او همۀ تلاش بشر در عرصۀ هواپیماسازی، همۀ آن محاسبهها و شبهایی که مهندسین با کار روی نقشهها به صبح رساندهاند، برای آن بوده که اینجا مفصلی را سبک کنند و آنجا بالی را تعادل بخشند تا وزن هواپیما آرام بر دوش باد بنشیند و اصطکاکش با هوا به حداقل برسد. کارامدتر شدن هواپیما ایجاب میکرده که بالهایش آنقدر پیراسته شوند که دیگر همچون چیزی اضافی و بند شده به بدنه نباشند بلکه در کمال زیبایی و پیراستگی باشند. پس همۀ زحمات برای اقتصادیتر کردن هواپیما آن را زیباتر نیز کرده است چراکه اقتصاد از ابتذال تن میزند. در کارگاهِ اقتصاد همه چیز آنقدر صیقل میخورد تا به کمال رسد و از ناپاکیها پرداخته شود. هرقدر هواپیما به «هواپیما بودن» نزدیکتر میشود بیشتر و بیشتر در پشت قصدی که برای آن ساخته شده پنهان میشود. لذا نشانۀ اقتصادی بودن هواپیما، زیباییِ آن است و بس.
همسنگی زیبایی و اقتصاد سبب شده که از دیرباز اقتصاددانان واقعی، برترین هنرشناسان نیز باشند؛ در گذشته موفقترین تجّار، حامیان اصلی هنر و زیبایی بودند. آنان همانقدر ذهنی منضبط برای حساب و کتاب داشتند که ذوقی قوی برای درک زیبایی. فعالیت اقتصادی و کاسبی در این معنی امری بسیار شریف بود و کاسب حبیب خدا دانسته میشد. اما در دورۀ جدید گروهی چنین وانمود کردند که زیبایی را میتوان از هر چیز گرفت یا بر آن افزود. همینجا بود که شأن هر چیز به «کالا» فروکاسته شد تا در بازار به راحتی قابل دادوستد باشد. اگر تا پیش از این بازار مقهور اقتصاد بود، از آن پس اقتصاد مقهور بازار شد و «منطق بازار» بر «منطق اقتصاد» سایه انداخت. زیبایی دیگر امری تنیده در هر پدیده درک نمیشد، بلکه چیزی افزوده تلقی شد تا بازار بتواند از آن پولی اضافه دربیاورد. در «منطق بازار» بر خلاف منطق اقتصاد، آنچیزی که اهمیت دارد «بهترین نتیجه» نیست بلکه «بیشترین سود» است. به این اعتبار منطق بازار عموما غیراقتصادی است ولیکن خود را تا آنجا که توانسته در پشت نقاب اقتصاد پنهان کرده تا موجه جلوه کند. آشناترین افراد با منطق بازار سوداگرانند و نه اقتصاددانان. هرقدر که اقتصاددان هنرشناس بود، سوداگر بزرگترین دشمن هنر است. با سیطرۀ منطق بازار بزرگترین گمشدۀ امروز اقتصاد است و اقتصاددان واقعی.
دریغ که آنچه بازار، زیبایی میخوانَدَش و گاه بر روی آن قیمتهای کلان میگزارد زیبایی نیست. زیبایی به چنین معاملهای تن نمیدهد. زیبایی از غایتی که برای آن پدید آمده جدا نمیشود. پس آنچه بازار به جای زیبایی عرضه میکند چیست؟ نقطه مقابل «اقتصاد» یعنی «ابتذال». بازار برای آنکه در این راه موفق باشد نخست ذوق آدمی را کور میکند. چراکه ذوق به زیبایی و به تبع آن به امر اقتصادی کشش ذاتی دارد. آدم بیذوق دیگر قادر نیست میان زیبایی و اشباه آن فرق بگذارد. میل سیریناپذیر آدمی به زیبایی، او را به دام اشتهای سیریناپذیر بازار گرفتار میکند و همین است که مدتی است ما را محاط در زشتی کرده است. اینهمه زشتی ناشی از کژسلیقگی نیست بلکه ناشی از رفتار غیراقتصادی است. امروز تنها راهی که برای اعادۀ زیبایی پیش پا داریم، درک معنای واقعیِ اقتصاد است.
سيد محمد بهشتی
روزنامۀ اعتماد، ۴ شهریور ۱۳۹۸.